#پارتسوم
►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄ پاییز چه دارد؟ به راستی که پاییز چه دارد؟ که این همه دوست داشتنیست!؟ مگر غیر از این است که با آمدنش طبیعت را از سرسبزی می اندازد؟ مگر غیر از این است که هر روز به بهانه ای اشک میریزد و فریاد میکشد!؟ چه سیاستی دارد این پاییز که با همه ی این ها ماهرانه دلبری میکند و در کنج قلبمان جا خشک کرده و به جای پاسخ گویی به برگ هایی که بی خانمانشان کرده بی قیدانه آن ها را می رقصاند و نوای شادی برایشان سر می دهد به جای پاسخ گویی به ما که آسمان آبی و آفتابی مان را ابری و دلگیر کرده قدم های عاشقانه مان را با دلبر زیر نم نم بارانش و زیبایی رنگ رنگش را به رخ میکشد از رسم و قاعده اش نگویم که گاه مادرانه است و گاه ظالمانه عاشق که باشی ؛ عاشق ترت میکند دلتنگ که باشی ؛ دلنتگ تر آری! این است پاییز، پاییزی که سرانجام علم فیزیک پی خواهد برد که بارش بارانش جای خالی آدم ها را بزرگ تر ، و دل های بی قرار را بی قرار تر میکند پاییزی که خود دل باخته است و عاشقان را خوب درک میکند برای دل دارانش با تمام هنر و سلیقه همه جا را رنگ میکند و با اشک هایش پاک... تا زمینه ساز خاطره های آنان شود و با دل باختگانی چون خود همدردی میکند و با آن ها اشک می ریزد و فریاد میکشد آری! پاییز این است سیاست دارد :) ►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄ متن نوشته ای از : خودم :) خوشحال میشم نظر بدین :)
*~*~*~*~*~*~*~* از اول هر چه باشد تا آخر هم همان ميماند گاهى "تغيير" بى معنى ترين واژه ى دنياست اكثرِ آدمهايى كه ميگويند عوض ميشوم نه تنها عوض نميشوند بلكه همانى هم كه بودند را يادشان ميرود درست مثلِ لباسى كه فروشنده غالبمان كرده و سالهاست قرار است در تنمان جا باز كند اما هر روز بيشتر خفه مان ميكند
o*o*o*o*o*o*o*o ابی خوشحال و مسرور همراه حشمت صادقی به خونه ش رفت تا مادر و خواهرشو در جریان امور بذاره ابی نگاهی به مادرش انداخت که بقچه لباسشو به دست گرفته وچادرمشکی بور شده شو به دور گردنش بسته بود و پا از خونه شون بیرون میگذاشت این خونه برای ابی پر از خاطرات بود و این بازارچه حکم بهشت رو واسش داشت میدونست ترک این کوچه پس کوچه ها یعنی جا گذاشتن دل همینجا پیش داداشها و اهل محل چقدر دیشب همگی تو کاباره آبشار نقره ای خندیدن. به تنها چیزی که توجه نداشتن ملوسک بود که بالای سن خودشو تیت و پر میکرد تا کاروکاسبیش راه بیفته شب قبل ابی به دوستای چندین و چند ساله ش گفته بود که سرایداری یه جا رو خارج از تهران قبول کرده و قراره واسه مدتی با مادر و خواهرش برن. هرچند که از دروغ بدش میومد، چه مصلحتی و چه غیر مصلحتی! اونم به عزیز ترین افراد زندگیش ، برادر و دوستای دوران کودکیش! ولی چاره ای نداشت وگرنه داداشا هر روز پاشنه در خونه جناب وکیل و در میاوردن و این برخالف شرط و شروطش با فیروز عمید بود نگاهش روی صدیقه خواهر 18 ساله تمامش چرخید که به قول خاله زنک های محل در حال پا گذاشتن به مرز ترشیدگی بود صدیقه چادرنازک و گلدارشو دور کمرش پیچونده و پاهاشو در معرض نمایش گذاشته بود! ابی با چشم و ابرو بهش حالی کرد که پاهاشو بپوشونه ولی صدیقه هوش و حواسش پی حشمت صادقی بود که در حال جاسازی چمدون و بقچه خدیجه سلطان مادر ابی بود! ابی چندتا استغفرا ... زیر لبش گفت و به سمت صدیقه رفت
o*o*o*o*o*o*o*o صدیقه با درموندگی گفت هیچی به خدا! از حموم برمی گشتم. رفتم دم مغازه خروس فروشی ببینم واسه مرغ عشقها ارزن داره که نصرت کفتر باز جلومو گرفت و گفت که به اعظم ارزن میده تا واسم بیاره ابی با خشم غرید
o*o*o*o*o*o*o*o گاهی تو دنیای واقعی به یه ادمایی میگی رفیق که بعدا میشن دشمنت بعضی رفیقاهم هستن رفیق نیستن اما رفیقن یه دسته دیگه هم هستن که فقط تو دوسشون داری o*o*o*o*o*o*o*o و اما رفیق مجازی انقدر باهات گرمن که حس میکنی چن ساله میشناسیشون انقدر هواتو دارن که از داشتنشون مغرور میشی فقط میتونم بگم رفیق مجازی تو یه قرص بهم دادی یه قرص که باید روزی هشت بار بخورمش اره تو یه قرصی دادی که هر روز هشت بار میگم خداجون مرسی *ghalb_sorati*
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ مگر قرار نیست یک عمر زن زندگیاش باشی...؟ خب پس بلد باش دلبری کردن، قانون بیچونوچرای رابطه است بلد باش دلربایی کردن را اینکه تا دیروز دختر خانه بوده ای... و میگفتی من از این اداها بلد نیستم... خوب بود،اصلا عالی بود... دستت درد نکند که وارد بازی های دلبری نشدی... اما الان دیگر فقط دختر خانهی پدرت نیستی!👍 الان آرام و قرار دل مَردت شدهای...❤️ بلد باش دلبری را بلد نیستی؟ به نابلدی ات افتخار هممیکنی؟؟ افتخار نکن عزیزم چون عیب است اول خجالت بکش بعد برو دنبال یاد گرفتنش کمی لمّ و قلق این مَردت را یاد بگیر بگذار قلبش برای تو تندتر از بقیه آدمها بزند تو اگر نجنبی، چهار روز دیگر درگیر روزمرگی زندگی میشوی بعد تا چشم باز کنی میبینی پیر شده ای و مَردت هم هر روز بی تفاوت تر از قبل لطفا بلد باش دلبری را ☀☀☀
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ همه چيز از غم هاي كوچك شروع مي شود همين كه دستتان بلرزد و ليوان آب سر بخورد همين كه درِ ورودي خانه را محكم ببندي همين كه يكي از دكمه هاي پيراهن هر روز جا بماند همين كه يادت نباشد كليد را كجا گذاشتي همين كه مدتي طولاني در جمع حرف نزنيد.... اين شروع ِ فاصله است، بينِ خودتان و اميد مهم نسيت چه اتفاقي در حال وقوع است، شما نابودش كنيد زندگي بدون نشانه هاي وابسته اش، شبيه به مرگي تدريجي ست از چيزهاي كوچك بيشتر بترسيم بوسيدن هر روزه قبل از خروج از در براي كارهاي روزمره به اندازه فراموش نكردن سالگرد مهم است ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ صابر ابر
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ مثلا من برایت دامن پلیسه دار بپوشم و موهایم را مدل گوگوشی درست کنم 😻💕 چای ذغالی دم کنم برایت با هل ودارچین وبا استکانهای کمر باریک بچینمشان روی کرسی خسته به خانه برگردی و مرا به آغوش بکشی و من غر بزنم که روزها خانه بدون تو زیادی سوت وکور است و در نهایت نتیجه بشود اینکه خانه به چندتا شبیه تو نیاز دارد، دقیقا همانقدر دوستداشتنی 🐈🐾 مثلا تلویزیون و ماهواره نباشد، بنشینی قید بالای کرسی، عینکت را روی بینیات جابجا کنی و با پیچهای رادیو بجنگی برای گرفتن اخبار و من دلم ضعف برود برای خطوط پیشانیات 😌🍁 مثلا بجای کافه گردی، بهمن باشد و برف ببارد و هوس آبگوشت دست پخت مرا بکنی مثلا انقدر درگیر تلگرام و اینستاگرام و ولنتاین نباشیم، لاکچریترین کادوی تو "گل سر" باشد و من برایت "شالگردن" ببافم 🌸🍃 مثلا ماشین و دور دور کردن وجود نداشته باشد، بهار بشود و کل کوچه باغهای خاکی شهر را باهم قدم بزنیم و بوی بهارنارنج مستمان کند مثلا وقتی زیر درخت پر شکوفهای نشستی من انقدر درخت را تکان بدهم که باران شکوفه ببارد بر سرت و غر نزنی که موها و لباسم کثیف شد 💄👔 مثلا این همه پلنگ و داف دورت نباشد و هر روز بیشتر عاشق سادگیام شوی مثلا انقدر " دوستت دارم " و " عاشقتم " از دخترها نشنیده باشی که دلت برای " دوستت دارم " گفتنهای من ضعف برود مثلا دوووووستم داشته باشی 🍇🍓💕 ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ الناز شهرکی
دو دقیقه پیش
در حال حاضر هنوز بخش چت راه اندازی نشده است
دو دقیقه پیش
یکمی صبور باش عزیزکوم درستش موکونیم
دو دقیقه پیش
تست برای پیام طولانی چند خطی
خط دوم
خط سوم